موفقیت برای هرکس تعریف متفاوتی دارد، تعریف من از موفقیت در طول زمان بارها تغییر کرده است، مخصوصاً در ده سال اخیر.
وقتی که فکر میکنم که چطور و با چه مقیاسی موفقیت را اندازه میگیرم لبخند به لبم مینشیند، به ویژه اینکه این مقیاس به چه زیبایی تغییر کرده است.
- من فکر میکردم که موفقیت یعنی کسب درجه بالاتر در یک شرکت. امروز نوشتن، ارتباط با بقیه مردم، خلق هنر و یافتن راههایی برای خدمت به مردم تعریف موفقیت است.
- من فکر میکردم موفقیت یعنی یک تعطیلات پر زرق و برق، اما امروز هر روز صبح قدم زدن را موفقیت میدانم.
- من فکر میکردم موفقیت یعنی کمدی پر از لباسهای مارکدار. امروز داشتن تنها ۳۳ تکه لباس یا کمتر را عامل داشتن حس خوب میدانم.
- من فکر میکردم موفقیت ارتباط مستقیم با مقدار پول من در حسابم دارد. امروز وقتی میخواهم موفقیتم را ببینم، اول به قلبم نگاه میکنم.
- من فکر میکردم موفقیت یعنی بهتر شدن و از بقیه جلو افتادن، اما حالا میبینم که کمک به جلو بردن مردم یک موفقیت است.
- من فکر میکردم که به موفقیتهای بیشتر نیاز دارم. پول بیشتر، خانه بزرگتر، وسیلههای بیشتر و اهداف بزرگتر. امروز میدانم که ساده زندگی کردن تعریف جدید موفقیت است. من سالمتر و خوشحالتر هستم چرا که خرت و پرتهای کمتری دارم، در فضای کوچکی زندگی میکنم و اهدافی که برایم معنی واقعی دارد را انتخاب میکنم.
موفقیت، مردمِ اطراف من است، شغلی است که دوست دارم و مواظبت از جسم، مغز، قلب و روح خودم است. حال میتوان این ایده که موفقیت میتواند کوچک باشد، مهربان باشد، هم ارز چیزهایی باشد که واقعاً اهمیت دارند و «از و برای» جامعه باشد؛ ما همه باهم در این داستان شریک هستیم.
منبع: be more with less